محمود عبائی آبان ۸۹ در فرایند مطالعه . همراه با دریافت اطلاعات تازه پرسشهای جدیدی به ذهن متبادر میشود و ما را برای مطالعات دامنه دار دیگر تشویق میکند . در چند روز گذ شته که به مناسبتی به بازخوانی اندیشه های دو فیلسوف بزرگ یونان افلاطون و ارسطو مشغول بودم . در کنار اختلاف نظرهای اساسی این دو فیلسوف که رابطه استاد و شاگردی و دوستی پایداری نیز داشته اند . دریافتم که علاوه بر اختلاف نظر های معهود در زمینه های هستی شناسی . معرفت شناسی . اخلاق و سیاست و … در زمینه زنان نیز با هم اختلاف اساسی داشته اند . به طور کلی نگاه فرهنگ یونانی و هلنی نسبت به زنان نگاهی تبعیض گرا . محدود کننده و تا حدودی تحقیر آمیز است . مطابق گزارش ویل دورانت در تاریخ تمدن دختران آتنی در خانه به تحصیل می پرداختند و، بیشتر، خانه داری و علوم مربوط به آن را فرامیگرفتند. دختران در ورزشهای عمومی شرکت نمیکردند ؛ خواندن نوشتن، محاسبه رقص آواز موسیقی ریسندگی و بافندگی را در خانه و نزد مادر یا دایه خود می آموختند . در یونان فقط عده معدودی از زنان به تحصیلات کامل نایل میشدند، و اینان روسپیان ممتازی بودن که برای معاشرات شخصیت های سطح بالای یونانی تعلیم دیده و معاشرانی دلپذیر و فرهیخته محسوب میشدند . حتی برای زنان طبقات بالا و محترم از تحصیلاتی بیش از اموزشهای عمومی و ابتدایی ممکن نبوده است در آتن همه قوانین و رسوم مربوط به امور جنسی . ازدواج ، طلاق ، حضانت فرزندان و…ساخته و پرداخته مردان و در واقع ضامن بقای جامعه ای مردسالار به شمار می امده ست تعلیمات زنان آتن از امور خانه داری فراتر نمیرفت چرا که یونانیان بر این عقیده بودند که هوشمندی زن . او را از انجام وظایفش باز میدارد. هرچند که این خانه نشینی زنان آتنی را طوری پرورش میدهد که نمیتوانند مصاحبان خوبی برای مردان آتن که بر اثر زندگی متنوع و آزاد خود تیزبینی و هوش خاصی یافته اند باشند. و لذا معاشرت با جوانان خوش اندام و زیبا رو . هنرمند و فرهیخته به یکی از سنت های یونانی تبدیل شده بود . در اتن زنان به دلیل طبیعت زنانه خویش و به دلیل نافرهیختگی به صراحت نکوهش می شدند تا انجا که گزانتیپ همسر سقراط به عنوان تیپ شناسی زن اتنی نمونه کاملی از تندخویی . بهانه جویی . نادانی . کودک صفتی و نافرهیختگی معرفی شده است . با توجه به چنین فرهنگی دیدگاه های افلاطون در باره زنان یک استثنای انقلابی محسوب میشود . افلاطون با انکه نگاهی اندام واره به جامعه انسانی دارد و برای هر شخص و سازمانی همچون عضوی از اعضای این ارگانیسم بزرگ یک نقش و کارکرد طبیعی در نظر میگیرد . و علی رغم اینکه فلز وجود ادمیان را از اغاز مختلف میداند ( مفرغ – اهن – مس – نقره …. طلا ) اما در باره زنان به هیچ رو تابع عرف و عادات فکری و اجتماعی یونانیان نیست . او در کتاب چهارم جمهوری زن و مرد را در تعلیم وتربیت برابر می داند و معتقد است زنان میتواند همپای مردان تا اخرین مدارج تعلیم تربیت را طی کنند و به شرط وجود شایستگی وارد آکادمی شوند به تحصیل فلسفه ایده الیسم مشغول شوند . وی در همان کتاب در پاسخ به گلاوکن که از او می پرسد که ایا زنان فرهیخته و فیلسوف می توانند به مقام شهریاری برسند به صراحت میگوید روح در زن و مرد یکی است و هر زنی که به چنان درجه شایستگی رسیده باشد باید به شهریاری برسد واگر مردی فلز وجودش پست باشد و نتواند در تعلیم و تربیت پیشرفت کند باید به حکم طبیعت گردن نهد و در مطبخ به کار شستن ظرف و رفت وروب خانه مشغول شود . او حتی زنان را به ورزش و شرکت در مسابقات توصیه می کند و انرا برای سلامتی و تندرستی و تناسب اندام و طراوت روح و نشاط فکر لازم میداند و تاکید میکند حتی اگر زنی استعداد داشته باشد میتواند فنون رزم و جنگاوری بیاموزد و در نقشی که طبیعت و تربیت برای او معین کرده است به مدینه خدمت کند . درخصوص تکثیر نسل به اصلاح نژاد اهل مدینه تاکید میکند . مطابق ایده او افراد سالم . زیبا و باهوش از زنان و مردان مدینه در خلال جشنهای مخصوص آرمانشهر با یکدیگر در می امیزند و برای تکثیر نسل تشویق می شوند . افراد معمولی گرچه برای امیزش ازادی دارند ولی گونه ای کنترل موالید بر انها حاکم است و افراد ضعیف و بیمار و کم خرد . تنها برای امیزشی که منتج به زاد و ولد نشود آزادی دارند در باره زاد و و لد و نگه داری نوزادان . افلاطون مادران را از این تکالیف ازاد می کند و میگوید این وظیفه مدینه است که گروهی مستعد و علاقه مند را برای للگی و دایگی کودکان اموزش دهد تا مادران از رشد و نقش اجتماعی خویش در مدینه باز نمانند .بنابراین رابطه کودک و مادردر اتوپیای افلاطونی به انجام نقش عاطفی متمرکز شده و خدمات دیگر از دوش او برداشته می شود . گرچه در ارمانشهر گونه ای سوسیالیسم اقتصادی رواج دارد و مالکیت شخصی تقبیح و محدود میشود اما برای زنان حقوق اقتصادی و اجتماعی و مزایای برابر با مردان قایل است . بنا بر این شاید از این جهت بتوان افلاطون را اولین نظریه پرداز فمنیسیم قلمداد کرد . این در حالی است که نگاه شاگرد عالیمقام او ارسطو که خود فیلسوفی کلاسیک وحرفه ای تر از افلاطون است کاملا مخالف اوست و او در باب زنان به سنت های متعارف یونانی وهلنی نزدیک تر است تا انجا که در باره طبیعت و ماهیت انسانی زنان مشکوک است . او ماهیت انسان را به حیوان ناطق تعریف میکند و تصریح میکند مراد از نطق . تفکر انتزاعی و قیاسی است و ذهن زنان مانند کودکان نابالغ به تمثیل و استقرا تمایل بیشتری دارد بنا براین زنان تا هنگامیکه به مرحله تفکر منطقی و قیاسی نرسیده باشند شایسته نام انسان نیستند . ارسطو در کتاب سیاست زنان را شهروندان درجه دو به حساب میاورد و جایگاهی کمی بهتر از بردگان برایشان در نظر میگیرد ( بردگان از حقوق شهروندی برخوردار نبودند ). جایگاهی که زنان را در همه احوال تابع پدران و شوهران ازاد خود قرار میدهد و اختیاراتشان را در حد خانه داری و رسیدگی به کودکان و شوهرداری و مراقبت از منافع خانواده محدود می کند . این همان نگاهی است که بعدها بر سراسر قرون وسطی سایه انداخت و کتب متکلمان مسیحی و مسلمانان و فیلسوفان مشائی را اکنده از تجزیه تحلیل های تبعیض گرایانه مبتی بر تفاوت طبیعی زن و مرد نمود و به عنوان مبنایی برای تئوری حقوق طبیعی مورد استفاده قرار گرفت . اما به راستی چرا افلاطون تا این حد متفاوت می اندیشید . آیا این منزلت خواهی افلاطون برای زنان ناشی از هستی شناسی ایده آلیسم و نظریه مثل اوست ؟ یا زمینه های دیگری نیز دخیل بوده است . ؟ نمی توان منکر شد که نظریه مثل افلاطونی و نگاهی که به روح و افرینش ازلی او به عنوان یک ایده ناب دارد . او را به این باور رهنمون کرده است که عنصر ذاتی انسان روح اوست و جسم سایه ای بیش نیست . مطابق جهان شناسی عالم مثال . ایده های کلی منحصر در فردند پس ایده انسان نیز مثالی ناب و کلی و منحصر در فرد است . تکثر قابل مشاهده در انواع طبیعی به دلیل اختلافات ماهوی و ذاتی انها نیست بلکه به واسطه عوارضی است که اقتضای عالم سایه ها و جزییات مربوط به امور محسوس است . پس تفاوت زن و مرد تفاوتی عارضی و سایه گون است و در گوهر وجود انها که همانا روح باشد اختلافی نیست……. این نگاه در عرصه حقوقی به برابری زن و مرد می انجامد . اما شاید زمینه ای دیگر نیز به طور عینی این عقیده افلاطون را تقویت کرده باشد . برخی معتقدند وضعیت زنان در اسپارت ( همسایه جاه طلب یونانیان ) در فکر افلاطون بی تاثیر نبوده است چرا که وضع اسپارت فرق میکرده است . زنان اسپارت وضع خاصی داشتند. مانند زنان محترم سایر نقاط در انزوا به سر نمیبردند . دختران نیز همان تعلیماتی را می دیدند که به پسران داده می شد. چیزی که بیشتر قابل توجه است این که پسران و دختران باهم ورزش میکردند، و همه برهنه بودند… راسل از قول پلوتارک نقل میکند: گرچه دختران خود را برهنه میکردند هیچ فعل بدی دیده نمیشد و اتفاق ناپسندی نمی افتاد، بلکه این ورزشها بازیهای اموزش محسوب میشد و هرزگیهای جوانی در آنها نبود. موقعیت زن اسپارتی از زنان سایر اجتماعات یونان بهتر بود و بر پایگاه ارجمندی که هومر به زن یونانی قدیم نسبت داده بود قرار داشت و از مزایای زنان جوامع اولیه مادرسالاری برخوردار می شد. به قول پلوتارک این زنان از جسارتی مردانه بهره می بردند و در هر موضوعی بی پروا سخن میگفتند و میخواستند بر شوهران خود برتری یابند . از لحاظ قانون از دیگران ارث می بردند و برای دیگران ارث میگذاشتند . با گذشت زمان در پرتو نفوذ شدیدی که در مردان خود داشتند صاحب نیمی از ثروت اسپارت شدند . ………….. وشاید اسپارت این روحیه را از آریاییان باستانی یعنی روزگارمادر شاهی اقوام سلف خود به ارث برده بودند . به هر حال تفکر و ارمانهای افلاطون در یونان باستان با عنایت فرهنگ رایج هلنی یک استثنای انقلابی محسوب می شود . برخی از مفسران افلاطون شاید به دلیل همین زمینه های رایج در یونان . با استناد قرار دادن برخی از محاورات سقراطی . قرائت دیگری از افلاطون ارایه نموده اند و گفته اند که افلاطون در رساله های سمپوزیوم . هیپاس بزرگ و … زنان را به دلیل نداشتن تعلیمات عالی و نافرهخیتگی شان . شایسته عشق حقیقی ندانسته و مردان را بر زنان ترجیح داده است … اما این قرائت چندان وجهی ندارد چرا که در محاورات سقراطی . افلاطون نخواسته است در باره وضع مدینه ارمانی خویش و حقوق زن و مرد نظریه پردازی کند . به نظر میرسد که هنوز افلاطون و جمهوری او درسهای زیادی برای بشر امروز داشته باشد . افلاطون . بر اساس هستی ایده الیستی خویش . نظام اجتماعی خاصی را طراحی وپیشنهاد می کند که درآن تقریبا به همه مسایل کلان اجتماع . سیاست . اخلاق . تعلیم و تربیت و حقوق پرداخته بگونه ای که ایده های اجتماعی او الهام بخش بسیاری از فیلسوفان اجتماعی پس از رنسانس و حتی دوران مدرن بوده است . بی خود نیست که ویل دورانت حکیم فرهنگ ها و تمدنها در کتاب شیرین لذات فلسفه به اغراق می گوید : فلسفه پس از افلاطون . چیزی جز حاشیه بر افلاطون نیست

نظرات